صفحه اقتصاد –

سریال ذهن زیبا هر شب در ایام ماه رمضان از شبکه یک سیما پخش می شود. سریال ذهن زیبا اقتباسی آزاد از زندگی دکتر حسین بهاروند، محقق برجسته‌ی ایرانی در حوزه‌ی زیست‌شناسی است که چالش‌های علمی و ذهنی او را به تصویر می‌کشد که امیرعلی دانایی شخصیت دکتر را ایفا می کند.

دانلود سریال ذهن زیبا قسمت ۹

https://telewebion.com/episode/۰x۱۱e۱۳۱ea

خلاصه داستان سریال ذهن زیبا قسمت ۹

جواب کنکور ارشد اومده حسین میره روزنامه میخره و با دیدن اسم خودش خوشحال میشه و روی زمین می‌شینه و به یه گوشه خیره می‌شه. تو حیاط دانشگاه پروانه را می‌بینه و میره پیشش و بهش میگه ارشد تهران قبول شدم شهید بهشتی باید برم تهران پروانه بهش تبریک میگه حسین با خجالت بهش میگه ازتون می‌خوام اگه میشه نمره خونتونو بدین که مادرم بهتون زنگ بزنه پروانه جا می‌خوره و بدون هیچ حرفی از اونجا میره او سر جاش می ایسته و به حسین میگه که مراقب خودتون باشید و میره که حسین لبخند می‌زنه. حسین به تهران رفته و اول محو عظمت برج آزادی میشه.

عکاسی اونجاست که بهش میگه اولین باره داری می‌بینی؟ حیف این لحظه رو صبر نکنی! وایسا یه عکس ازت بگیرم حسین عکس با میدان آزادی می‌گیره و به طرف دانشگاه میره برای انجام کارهای ثبت نامش. سپس به خوابگاه هم میره برای تحویل اتاق. حسین پیش مسئول پژوهشی دانشگاه میره و ازش می‌خواد تا معرفی نامه‌ای بنویسه که بره مرکز پژوهشی رویان او ازش می‌پرسه برای چی می‌خوای بری که چی بشه؟ حسین میگه که هم پول در بیارم هم پایان ناممو همون جا انجام بدم من دانشجوی رشته جنین شناسی در مقطع فوق لیسانسم او بهش میگه برو پس فردا بیا حسین قبول می‌کنه.

دو روز می‌گذره و دوباره میره اونجا اون مرد بهش میگه برو دو روز دیگه بیا حسین ناچاراً قبول می‌کنه و میره و بعد از دو روز دوباره به اونجا میره چندین بار همینجوری میره و دست خالی برمی‌گرده و کارشو موکول می‌کنن به چند روز دیگه. او به خودش میاد و می‌بینه که باید هرچه سریعتر کار پیدا کنه واسه همین اعلامیه می‌نویسه برای تدریس خصوصی از چهارم ابتدایی تا دیپلم و در سطح شهر به دیوارها می‌زنه. حسین از خوابگاه به خونشون زنگ می‌زنه و از افسانه می‌پرسه که چی شد؟ مامان با مادر پروانه صحبت کرد؟ جواب اونا چی بود؟ افسانه بهش میگه جواب مادرش منفی بود حسین ازش دلیلشو می‌پرسه که صدا قطع و وصل می‌شه و ارتباط در کل قطع میشه.

او هر روز از مسئول خوابگاه می‌پرسه که کسی به اینجا زنگ نزد که با من کار داشته باشه؟ او میگه نه. از طرفی طبق گفته مسئول پژوهشی دانشگاه مدام به اونجا سر می‌زنه که او میفرستش چند روز دیگه برگرده. حسین داره دیگه ناامید میشه و به هم ریخته که وقتی به خوابگاه برمی‌گرده مسئول اونجا بهش میگه امروز یه نفر زنگ زد برای تدریس ازش شماره و آدرس گرفتم که بری اونجا او خوشحال میشه و به اونجا میره. آدرس برای محله شمیرانات منطقه بالاشهر در تهران است که وقتی وارد خانه می‌شه از عظمت اونجا حیرت زده میشه.

پیرمردی تو حیاط باهاش صحبت می‌کنه و میگه دانش آموزی که قراره بهش درس یاد بدی یه آزمون داره بهت حقوق میدم در ازای قبول شدنش در امتحان. حسین بهش میگه این که خیلی سخت شد اومدیم و اصلاً قبول نشدن؟ درس نخوندن! خوب تمرین نکردن؟! در آخر قبول می‌کنه او به داخل میره که با دیدن مردی میانسال روی ویلچر جا می‌خوره آنها با هم کمی صحبت می‌کنند و  حسین ازش می‌پرسه که تدریس از کی شروع کنیم؟ او بهش میگه از همین الان حسین وقتی یکم درس میده اون مرد مدام باهاش صحبت می‌کنه و از خاطراتشو سبک زندگی که از اول داشته تا اون موقع واسش میگه و بعد از کمی درس دادن حسین از اونجا میره. روزها حسین میره و میاد یه روز نصف شب اون مرد به حسین زنگ می‌زنه و ازش می‌خواد که بره پیشش.

وقتی می‌رسه ازش می‌خواد تا ببرتش بیرون کمی دور بزنن و هوا بخورن بعد از کمی صحبت کردن در پارک او بهش می‌خواد پول بده تا یه شبه بره مشهد و برگرده اما حسین قبول نمی‌کنه و میگه حقوق که گرفتم ازتون بعد میرم. یه روز حسین وقتی میره اونجا برای تدریس آمبولانس می‌بینه جلوی در و می‌ترسه سپس به بیمارستان میره و اونجا منتظر خبر می‌مونه.

اون مرد وقتی از پشت شیشه حسینو می‌بینه لبخند می‌زنه وقتی میره داخل به حسین میگه که نتونستم حتی با پول درآمد خودت بفرستمت بری مشهد! حسین ازش می‌خواد تا به این چیزا فکر نکنه فقط استراحت کنه تا خوب بشه. اون مرد حالش بهتر شده و تو امتحان هم شرکت می‌کنه قبول می‌شه پیرمردی که به کارهای اون مرد می‌رسه پاکتی می‌بره به حسین میده و میگه امتحانشو قبول شد حسین خوشحال میشه و او بهش میگه فقط ازم خواست که بهت بگم رفتی مشهد التماس دعا. حسین همون شب بلیط اتوبوس می‌گیره به سمت مشهد وقتی برمی‌گرده تو دانشگاه از جلوی در پژوهش در حال رد شدنه که مسئولش صداش می‌زنه و بهش نامه‌ای میده حسین ازش می‌پرسه این چیه؟ او بهش میگه معرفی نامه برای مرکز رویان همین امروز برو او خوشحال میشه و به سمت پژوهشکده رویان راهی میشه. او با آقای کاظمی مدیر موسسه رویان حرف می‌زنه و کارشو اونجا شروع می‌کنه….



source

توسط ecokhabari.ir