صفحه اقتصاد –
در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد خلاصه داستان قسمت ۷ سریال فریبا را برایتان آماده کرده ایم. شبکه سه از امشب سریال «فریبا» را به تهیهکنندگی سیدرامین موسویملکی و کارگردانی محمود معظمی روی آنتن میبرد. این سریال در ۴۰ قسمت ۴۵ دقیقهای و با موضوعات اجتماعی وپلیسی، به بررسی مسائل وچالشهای فضای مجازی و اینفلوئنسرها میپردازد و داستانهای جذابی را در این زمینه روایت میکند.
سریال فریبا از ۲۲ دیماه هر شب ساعت ۲۰:۴۵ از شبکه سه پخش خواهد شد. در این مجموعه، بازیگران مطرحی همچون علیرضا خمسه، محمود پاکنیت، ثریا قاسمی، حمیدرضا پگاه، ساناز سعیدی، نسیم ادبی و… به ایفای نقش پرداختهاند و با هنرنمایی خود، به جذابیت داستان کمک میکنند.
خلاصه داستان قسمت ۷ سریال فریبا
بهزاد وقتی به خونه میره سوگند بهش میگه تازگیا شب هم خونه نمیای کجا بودی چیکار میکردی؟ بهزاد میگه کار دیگهای جز پول درآوردن؟ دنبال کارها و بدبختی بودم سپس درباره وضعیت زندگیشون کمی با هم بحث میکنند سپس سوگند میره دفتر و به نسترن میگه من هرچی به فریبا زنگ میزنم در دسترس نیست اگه تونستی باهاش تماس برقرار کنی بهش بگو که امروز یه قرار گذاشتم یادش نره برای یه رستورانه او قبول میکنه که در اسرع وقت بهش بگه. فریبا رفته جلو در دفتر خدمات قضایی و به دوستش مریم زنگ میزنه که تو کار وکالته بهش میگه اومدم از همون کسی که واسم مزاحمت ایجاد کرده شکایت کنم به نظرت همون چیزهایی که بهت گفتم و بنویسم کافیه یا چیزهای دیگهای هم بهش اضافه کنم؟
مریم میگه منظورت چیاست یه بار دیگه بهم بگو او بهش میگه که مزاحمتهای پشت سر هم با اکانتهای مختلف تو فضای مجازی و تهدید کردن، تعقیب کردن تا خونه ام و گذاشتن لاشه یه گربه تو آسانسور، فرستادن فیلمهای گربه واسه من، آنها با هم کمی صحبت میکنند و در آخر فریبا میگه باشه و میرم داخل اگه بازم مشکلی داشتم بهت زنگ میزنم. نسترن به فریبا زنگ میزنه و بهش میگه که کجایی سوگند چند بار بهت زنگ زده در دسترس نبودی فریبا میگه اومدم یه چند جا کار داشتم کارامو انجام بدم کار سوگند چی بوده؟ نسترن میگه میخواست قراره کاری با یه رستورانو بهت یادآوری کنه فریبا میگه باشه خودمو میرسونم. ترنم تو مکانیکی در حال کار کردنه که میبینه عمو رجب توی وضعیت باحالس خوابیده و ازش عکس میگیره و با سپیده دوستش حرف میزنه و میگه اینارو هم میذارم تو فضای مجازی حتماً مردم خوششون میاد همونجوری که او حواسش نیست دو نفر به اونجا میان و به کمک همدیگه پرایدی که جلوی در مکانیکی هست را میدزدن ترنم وقتی میفهمه داد میزنه و کمک میخواد او سریعاً سوار ماشینی که تو مکانیکی بود میشه و دنبال آنها راه میافته.
عمو رجب داد میزنه و میگه کجا میری؟ اون ماشین لنت نداره! اما ترنم نمیشنوه و با سرعت زیاد دزدهارو تعقیب میکنه در آخر آنها را در یک کوچه بن بست گیر میندازه. آنها میخوان فرار کنند که ترنم با داد زدن مردم را خبر میکنه و آنها دزدها را گیر میندازند. فریبا خودشو به رستوران رسونده و اول با سوگند شروع میکنه به عکس گرفتن سپس منتظر میشن تا پیشنهاد سرآشپز را امتحان کنند بعد از خوردن غذا و گرفتن فیلم تبلیغاتی سوگند به فریبا چند تا عکس از مردهای مجرد و چهره را بهش نشون میده فریبا بهش میگه خب منظور چیه؟ اینا چین دیگه؟ سوگند شروع میکنه او را نصیحت کردن و بهش میگه کار ما خیلی سخته شاید از چیزی بدمون بیاد شاید سلیقه ما نباشه ولی باید لبخند بزنیم و رضایت خودتو به مردم نشون بدیم چون تو یه آدم معمولی دیگه نیستی میتونی الهام بخش باشی واسه بقیه!
فریبا وقتی حرفهای او را میشنوه میگه وقتی اینجوری نصیحت میکنی میترسم دلشوره میگیرم چه خوابی دیدی واسه من؟ سوگند میگه باید ازدواج کنی باید یه خبر جدید از تو پخش بشه که از این راکت بودن اخبار در بیایم و یه شوک به پیجت بدی مردم منتظرند که پگاهو ببینن تو باید یکیو نشون بدی به عنوان پگاه فقط کافیه تو یکیشونو انتخاب کنی بقیهاشو بسپار به من فریبا جا میخوره و کلافه میشه اما سوگند بهش میگه چاره دیگهای نداری باید قبول کنی وگرنه دیگه من باهات کاری ندارم و البته بنا به قراردادی که بین خودمون داریم تا ۳ سال هیچ کاری نمیتونی بکنی حتی تبلیغات کوچیکم نمیتونی تو پیجت انجام بدی دستت زیر ساطور منه بیشتر فکر کن. ماموران امنیتی به شرکت بهزاد و سوگند شک کردن چون توسط این شرکت دختران برای کارهای مدلینگ به خارج از کشور رفتن ولی همشون برنگشتن آنها با تحقیق فهمیدند که تعدادی که برنگشتند پناهنده شدن و همون جا موندن آنها تحقیقات را ادامه میدن چون احساس میکنند کاسه ای زیر نیم کاسه است.
فریبا رفته پیش مریم دوستش و قراردادی که با سوگند بسته را بهش نشون میده و بهش میگه اگه اون موقع کنارت بودن هیچ وقت نمیذاشتم همچین قراردادیو امضا کنی حتی میتونه تمام اموالتو مصادره کنه! اگه ازش آتویی داشته باشی میتونی ازش خلاص بشی به صورت توافقی اما نه اگه چیزی نداشته باشی باید باهاش کنار بیای تا این ۳ سال تموم شه فریبا حسابی به هم ریخته و از وضعیتش اشک میریزه. او رفته از دور مدرسهای را نگاه میکنه که همسر سابقش رفته دنبال پسرشون و از اونجا میرن دم مغازه او شبانه به خانهشان میره با شوهر سابقش حرف میزنه و میگه فکر نمیکردم پارسا را ببری تو مغازه! شوهرش بهش میگه علاقه خاصی به این کار داره به حدی که نمیخواست دیگه درس بخونه ما هم این شرطو گذاشتیم که در ازای خوندن درساش عصر ببرمش مغازه پیش خودم اونم قبول کرده آنها سر پارسا با هم کمی صحبت میکنند و شوهرش بهش میگه که باید ما هرچه سریعتر به پارسا بگیم قضیه رو چون کلی سوال تو ذهنشه درباره مادرش و از اونجا میده….
بیشتر بخوانید:
source