در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال طوبی از شبکه یک سیما می باشید، همراه ما باشید.


صفحه اقتصاد –

سریال «طوبی» به کارگردانی سعید سلطانی و تهیه کنندگی سید حامد حسینی بعد از سریال «فراری» از اواسط مرداد ۱۴۰۳ به روی آنتن شبکه یک سیما رفته است. هومن برق نورد، امین زندگانی، فرهاد آئیش، شبنم قربانی، فریبا متخصص، رامین راستاد، سودابه بیضایی، پرویز فلاحی پور و رحیم نوروزی از بازیگران سریال طوبی هستند. این سریال هر شب از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود. 

خلاصه داستان قسمت ۴۵ سریال طوبی

طوبی و هاله با یوسف سال های زیاد موفق میشن که به دور از خانواده شیث زندگی کنن. آنها تو عراق موندن و تو یه فرصت مناسب میخوان از مرز فرار کنن و به ایران برن که قاچاقچی ها تمام کسایی که میخواستن از مرز خارج بشن را گیر میندازه و عراقی ها میان میبرنشون به زندان. هویت طوبی و پریزاد نامشخصه که هرچی ازشون میپرسن شما کی هستین اونا میگن که ما عراقیم اشتباهی مارو آوردن داشتیم یواشکی میرفتیم نجف واسه زیارت که مأمورها مارو گرفتن! رئیس زندان با سگ میره جلوشون و میگه این سگ خیلی گرسنه ست عاشق گوشت تاره ام هست! یا میگین یا همینجا خورده میشین! طوبی با گریه میگه که ما ایرانیم دوستیم باهم اومدیم سال‌های پیش تو عراق همینجا ازدواج کردیم الانم میخواستیم بریم ایران یه سر بزنیم برگردیم آنها میگن خوب مشخصات شوهرتونو بگین طوبی میگه اونا هم ایرانی بودن او عصبی میشه و میگه دروغ میگی!

و میره که یکی میاد و میگه تحقیق کردن درباره شون و نامه را بهشون میده که او با خوندن نامه میگه شاه ماهی گرفتیم! قاتل شیثه! و به ساعد که جای شیث نشسته خبر میدن. او وقتی به اونجا میره با دیدن طوبی میگه. باورم نمیشه خودتی! سپس رئیس زندان به ساعد میگه که یه پسر جوانم باهاشون بود که فرار کرد ساعد با دیدن پریزاد میگه پریزاد یا همان هاله ضیاء، دزد پسر ضیاء! یوسف کجاست؟ او میگه نمیدونم ساعد تهدیدشون میکنه و میگه در آخر یوسفو پیدا میکنم بعد به سزای اعمالتون میرسونمتون طوبی بهش میگه چقدر سعی کردم مثل یه خواهر کنارت باشم مثل یه مادر دوستت داشته باشم! ساعد میگه خفه شو تو مسبب همه ی بدبختی های مایی! تو فخرالدین، شیثو کشتی مسبب مرگ سعیدم هستی! تو همه ی اینارو کشتی خونشون گردنته! طوبی گریه میکنه که ساعد به رئیس زندان میگه بهشون غذا و دارو بده باید قبل از مرگشون بگن یوسف کجاست اون پسر کجا فرار کرده و میره.

پریزاد به طوبی میگه اونا اگه یوسفو پیدا کنن چی میشه؟ من نمیخوام یوسف به اون برگرده! میشه یکی شبیه شیث و ساعد! نمیخوام اونجوری بشه! طوبی میگه نمیزاریم پیداش کنن اصلا حرف نمیزنیم حتی اگه بکشنمون هم نباید چیزی بگیم! بعد از چند دقیقه میان اونارو میبرن به اتاق رئیس زندان که او به خاطر اینکه بد آوردنشون به اونجا با مأمورها دعوا میکنه و بهسون میگه من گفتم با احترام! اینا از خانواده شیثن! سپس میگه واسشون غذا بیارن. او هرچی سوال میکنه که یوسف کجاست آنها میگن ما نمیدونیم واقعا شاید رفته تهران! او میگه باشه آدرس و فک و فامیلتون بدین اما وقتی میبینه چیزی نمیگن عصبی میشه و بعد از داد و بیداد کردن میره. ساعد رفته پیش آنیه و حمزه بهشون میگه که طوبی و هاله پیدا شدن الان زندانن آنیه با تعجب میگه مگه تو عراق بودن؟ سپس باهم میرن به زندان.

اونجا آنیه با طوبی حرف میزنه و میگه باورم نمیشه اینجا میبینمت! ولی میدونی چیه خوشحالم! خوشحالم که تورو تو این وضعیت میبینم! تو خانوادتو به این روز انداختی! اون از بچه هات اون از فخرالدین! اینم وضع خودتو خواهرت و بچه اش! تو اصلا باید میمردی! نمیدونم چجوری تا الان دق نکردی وقتی فخرالدینو خودت بهش شلیک کردی! من این همه سال تو عشق فخرالدین سوختم و ساختم! جلوی چشمام کنار تو بود اینور اونور میرفتیم ولی دم نزدم که از جونش محافظت کنم که فقط زنده باشه! ولی تو چی؟ به کشتنش دادی! طوبی میگه فخرالدین تورو دوست نداشت مقصر منم؟ تو خودت خوب میدونی که اگه حتی منم نبودم فخرالدین تورو دوست نداشت اونقدری که بخواد ازدواج کنه باهات! آنیه میگه فخرالدین بهترین مردی بود که دیده بودم حمزه ازشون میپرسه که یوسف کجاست؟ اما باز میگن که خبر نداریم واقعا! که اونا با عصبانیت میرن….





آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ارسال به دیگران :

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

source

توسط ecokhabari.ir