در این مطلب از پایگاه خبری صفحه اقتصاد شما شاهد خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال طوبی از شبکه یک سیما می باشید، همراه ما باشید.


صفحه اقتصاد –

سریال «طوبی» به کارگردانی سعید سلطانی و تهیه کنندگی سید حامد حسینی بعد از سریال «فراری» از اواسط مرداد ۱۴۰۳ به روی آنتن شبکه یک سیما رفته است. هومن برق نورد، امین زندگانی، فرهاد آئیش، شبنم قربانی، فریبا متخصص، رامین راستاد، سودابه بیضایی، پرویز فلاحی پور و رحیم نوروزی از بازیگران سریال طوبی هستند. این سریال هر شب از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۲۲:۱۵ از شبکه یک سیما پخش می شود. 

خلاصه داستان قسمت ۴۴ سریال طوبی

ساعد وقتی طوبی و پریزاد را پیدا نمی‌کنه به بیمارستان میره و با دیدن سعید بهش میگه زنت کجاست؟ او میگه حتماً خونه پیش بچه است برای چی؟ چی شده؟! ساعد میگه زن تو طوبی را فراری داده سعید انکار می‌کنه و زیر بار این حرف نمیره ساعد او را به زور با ماموران می‌برن به سمت خانه. ساعد با دیدن غزال ازش می‌پرسه که طوبی کجاست او میگه نمی‌دونم چرا از من می‌پرسی؟ و اظهار بی‌اطلاعی می‌کنه ساعد آنها را با خودشان می‌برند به بیابان جایی که فتاح و زنش را می‌خوان زنده به گور کنند. آنها از فتاح می‌پرسند که طوبی کجاست اما فتاح فقط دعا می‌خونه و اشهدشو میگه سپس آنها را تو گودال میندازن و با لودر روشون خاک می‌ریزن. ساعد بهشون میگه این بلاییه که سرتون میاد اگه حرفی نزنین!

سعید به ساعد میگه غزال بی‌گناهه اون هیچ کاری نکرده و از چیزی خبر نداره من طوبی را فراری دادم غزال میگه نه منم دست داشتم و بهشون میگه که خونشون کجاست آنها به اونجا میرن ولی می‌بینن طوبی نیست ساعد عصبانی میشه و غزال را کشان کشان می‌بره تا ازش حرف بکشه ما وقتی حرفی نمی‌زنه او را کتک می‌زنه سعید مداخله می‌کنه و ازش می‌پرسه که داری چیکار می‌کنی؟ آنها با همدیگه دعواشون میشه ساعد وقتی می‌بینه حرفی نمی‌زنن ضربه تو سر سعید می‌زنه و از اونجا میره غزال او را می‌بره به سمت بیمارستان. تو راهرو سعید به غزال میگه اگه اتفاقی افتاد قول بده که بچه‌مونو برمی‌داری از اینجا میری! نباید اینجا بمونی غزال گریه می‌کنه و قبول می‌کنه. سعید همان جا روی زمین میفته.

پرستارها او را به داخل اتاق می‌برن و به غزال میگن احتمالاً ضربه مغزی شده سعید نبضش وایمیسته و آنها شروع می‌کنند به احیا کردنش اما سعید می‌میره غزال با گریه از پشت شیشه اتاق او را می‌بینه و از بیمارستان میره. ۱۴ سال گذشته و طوبی به همراه پریزاد و یوسف تو یکی از روستاهای عراق به زندگیشون ادامه دادن به صورت پنهانی و هویتی عراقی. یک روز طوبی وقتی برای زیارت به نجف میره اونجا یکی از هم محله‌ای‌هاشونو تو تهران می‌بینه و حسابی خوشحال میشه سپس با خودش می‌برتش به خونشون. پریزاد با دیدنش خوشحال میشه و بهشون خوش آمد میگه سپس با همدیگه حرف می‌زنند درباره بلاهایی که سرشون اومده. هم محله آنها حسابی متاثر میشه و میگه خیلی حالم بد شد وقتی دیدم چه بلاهایی سرتون اومده!

من بارها به خونتون تو تهران سر زدم اما کسی نبود مغازه هم همونجوری به امون خدا افتاده طوبی ازش کمک می‌خواد تا ببینه کسیو می‌شناسه که آنها را از مرز خارج کنه او میگه کسی که زائرها را به ایران می‌بره و میاره حتماً آشنا داره ازش می‌پرسم و بهتون اطلاع میدم آنها با همدیگه تو حرم ملاقات می‌کنند. آن مرد به طوبی میگه که قیمت قاچاقی رد کردنشون چقدره و درباره حرکت و کارهاش حرف می‌زنند. طوبی وقتی به خانه میره با پریزاد و یوسف در میون میزاره و میگه باید مغازه را بفروشیم هرچی که اینجا داریم و بفروشیم تا پولش در بیاد هرچی باشه می‌ارزه. یوسف ازشون می‌خواد تا اگه امکان داره همونجا بمونن اما پریزاد و طوبی بهش میگن که خطرناکه تا همین الانم که کسی نفهمیده ما اینجاییم شانس آوردیم باید سریع‌تر بریم.

روز رفتنشون فرارسیده و پشت ماشین قاچاقچیا سوار میشن. قاچاقچیا که از هویت اصلی اونا باخبر شدن به همدیگه میگن اگه به گروه استغفار و بعثی‌ها تحویلشون بدیم پول بهتری گیرمون میاد خیلی بیشتر و تو چشمشون عزیز هم میشیم. تو مسیر طوبی شک میکنه و بهشون میگه که داریم میریم سمت ایست بازرسی ‌میخوان تحویلمون بدن و از یوسف می‌خواد تا از ماشین بپره و فرار کنه آنها متوجه میشن و دنبال یوسف میرن ولی دستشون بهش نمی‌رسه. طوبی و پریزاد به زندان منتقل میشن رئیس زندان به اسم امیر آنها را از بین زندانیان می‌کشه بیرون…..





آیا این خبر مفید بود؟

نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف

ارسال به دیگران :

ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید :

source

توسط ecokhabari.ir