صفحه اقتصاد –
سریال «یزدان»، به کارگردانی منوچهر هادی در ژانر اجتماعی، پلیسی ساخته شده که داستانی پیچیده و جذاب از زندگی اجتماعی شخصیتهایی چون «یزدان» و «قیام» را به تصویر میکشد. این سریال داستان زندگی یک مأمور به نام عماد را روایت میکند که به دنبال داستانهای اجتماعی گمشده در گوشه و کنار شهر میگردد. در هر قسمت از سریال، عماد با کشف ابعاد جدیدی از این داستانها، به حل معماهایی اجتماعی و انسانی میپردازد. سریال یزدان هر شب از شبکه سه سیما منتشر می شود.
دانلود سریال یزدان قسمت آخر
https://telewebion.com/program/۰x۱۲af۰۳cc
لینک پخش زنده سریال یزدان قسمت ۲۳ از شبکه سه
https://tv۳.ir/conductor
خلاصه داستان سریال یزدان قسمت ۲۳
سمیرا خواهرزاده عماد به لوکیشنهایی که داییش میگه رفته سطح شهر و از تهران عکس میگیره سپس میره شهرداری پیش داییش و بهش عکسهارو نشون میده. عماد میره سر جلسه تو اتاق و وقتی برمیگرده ازش میپرسه که چی شد حالا میخوای تو مسابقه عکاسی شهرداری شرکت کنی؟ سمیرا بهش میگه به خاطر کار پدرم ۲ سال قراره بریم جنوب میخوام همچین تجربهایو داشته باشم هم یادگاری میشه واسم تو اون دو سال به این عکسا نگاه کنم. عماد میگه الان امیرعلی میاد این عکسارو بهش نشون بده با همدیگه ببینین چیکار میکنین. یزدان با مادرش تو تاکسی نشستن و در حال رفتن به پارک هستن. مادر یزدان بهش میگه حالا چرا وسط هفته؟ میذاشتی یه روز دیگه با خواهرهات میرفتیم، یزدان میگه حالا یه روز دیگه با اونا میریم دیر نمیشه میخواستم امروز تنهایی خودمون بریم سپس بهش میگه همیشه میترسیدم! مادرش میگه از چی؟
یزدان میگه همیشه میترسیدم که بزرگ شم و این لحظه رو تجربه نکنم مادرش ازش میپرسه کدوم لحظه رو میگی؟ یزدان میگه قبلنا توی پارک کار میکردم که اونجا بچههارو میدیدم با مادر پدرشون اومده بودن اونجا و بازی میکردن و مادراشون حواسشون بهشون بود منم همیشه حسرت میخوردم. مادرش با شنیدن این حرفا به هم میریزه. اونا به پارک رفتن و یزدان شروع میکنه به بازی کردن و مادرش ازش محافظت و مراقبت میکنه ازش. عماد رفته سر وقت تمام کسانی که قیام باهاشون کار میکنه اون تک به تک به شرکتها و محل کار آنها میره و باهاشون صحبت میکنه و میگه میدونم که با قیام کار میکنین و چه کارهایی دارین انجام میدین! میدونم دارین خلاف کردن قیام را لاپوشونی میکنین سپس آنها ازش میپرسن که شما منظورتون چیه؟ میخواین چیکار کنین؟ عماد میگه ازتون میخوام از این به بعد با من کار کنید میتونم باهاتون کمی صحبت کنم؟
آنها قبول میکنن و تو اتاق کار عماد چیزی که ازشون میخوادو بهشون میگه و ازشون میخواد تا توی ساعت و لوکیشنی که بهشون میده بیان آنها قبول میکنند. تو مسیر برگشت از پارک به خونه روی پل عابر پیاده یه نفر یزدانو میدزده و سریعا میدوئه سپس داخل یه ون میذارن و از اونجا میرن. مادر یزدان سعی میکنه بهشون برسه اما موفق نمیشه او داد میزنه و یزدانو صدا میزنه. سپس یک راست میره کلانتری و به همسرش و بقیه هم خبر میده عماد وقتی به کلانتری میرسه ازشون میپرسه که چی شده؟ نظری بهش میگه دوباره بچه رو دزدیدن! عماد به حالت سوالی به نظری نگاه میکنه و میبرتش گوشه ای تا ازش سوال کنه که کار اون بوده دوباره یا نه؟ او بهش میگه من دوباره که بچه خودمو نمیدزدم آخه این چه سوالیه که دارین میپرسین ازم! عماد میره سراغ سهراب و از او میپرسه که سهراب میگه از این به بعد هر کی هر بچهای رو بدوزه مخصوصاً یزدان کار من بوده آره؟
آقا عماد من عاشق اون پسر بچهام چون جونمو بهش مدیونم اون به من زندگی دوباره بخشیده. امیرعلی با پدرش صحبت میکنه و میگه تمنا بره خونه بهتره اینجا نباشه حالش زیاد خوب نیست عماد ازش میپرسه چی شده امروز صبح هم یکم رنگش پریده بود؟! امیرعلی بهش خبر میده که تمنا بارداره و قراره آنها پدر و مادر بشن عماد خوشحال میشه و پسرشو در آغوش میگیره. اون گلگی میکنه و میگه باید اینجا میفهمیدم؟ امیرعلی میگه موقعیت پیش نیومد که بهتون بگم سپس امیرعلی تمنا رو میفرسته بره خونه. عماد سر یه ساعت مشخص که با قیام قرار گذاشته میره به یک کارخانه متروکه سپس ازش میپرسه که همچین جایی ازم استقبال کردین توقع داشتم یه جای بهتر باشه بیام! او میگه پس گل و شیرینیتون کجاست آقا داماد؟ عماد میگه خیلی مزاحمتون نمیشم سپس با همدیگه درباره خلافایی که قیام کرده صحبت میکنند.
قیام بهش میگه اینجا آرزوی پدر من بود خودشو به هزار در زد که اینجارو بخره حتی پول قرض کرد و خونمونو فروخت تا به اینجا برسه اما یه کلاهبردار سرش کلاه گذاشت و پول گرفتو رفت اون موقع من به خودم قول دادم اونقدر پولدار بشم که اصلاً نفهمم نیاز یعنی چی محتاج بودن یعنی چی و اینجا رو خریدم ولی بهش دست نزدم! گذاشتم همینجوری بمونه. عماد میگه به هر قیمتی؟ قیام میگه آره به هر قیمتی واسم مهم نبود فقط برام این مهم بود که پولدار بشم همون موقع تمام کسانی که با قیام کار میکردند به اونجا میان او جا میخوره که عماد میگه نترسین افراد خودتونن که واستون کار میکنن گفتم بیان اینجا سپس اونجا بهش میگه که شما میخواین با من همکاری کنین بارها بهم پیشنهاد دادین اما من در صورتی با شما کار میکنم که به حرف من گوش بدین و برای یه لقمه نون حلال کار کنید!
بعد از کمی صحبت کردن وقتی به نتیجه نمیرسند پلیسها به اونجا میان و قیام را دستگیر میکند با اعترافهایی که خودش کرده. یه شماره ناشناس به مادر یزدان پیام میده که بیاد همون جایی که بچه رو دزدیده بودند تا بچه را تحویل بگیره یزدان اونجا با دیدن مادرش به سمتش میدوئه و بغلش میکنه. این کار زیر سر سهراب بوده که عماد فهمیده و باهاش حرف میزنه او بهش میگه من این کارو کردم به خاطر اینکه قدر یزدانو بیشتر بدونن خودمم به یزدان نشون دادم تا از چشمش بیفتم چون منو از پدرش بیشتر دوست داشت اینجوری الان دیگه عاشق پدرشه و زندگیشون خوب و خوشه. پایان.
source