
اقتصاد۲۴- در زمستان ۱۹۸۶، زمانی که نظم بینالملل هنوز در چارچوب منطق دوقطبی جنگ سرد منجمد بود، در اتاقهای بسته کرملین پاسخی کوتاه، سنجیده و بیرحمانه به مجموعهای از درخواستهای مسعود رجوی تنظیم شد. این پاسخ بنا نبود بر صفحه کاغذ بنشیند، بلکه قرار بود بهصورت شفاهی و از طریق ماموری با نام رمز «سوفیا» منتقل شود؛ روشی که هم از حساسیت موضوع پرده برمیداشت و هم نشان میداد مسکو نمیخواهد هیچ تعهد مکتوب یا سند قابل استنادی از خود بر جای بگذارد. عصاره این پاسخ را میشد در دو کلمه خلاصه کرد: «فاقد وجاهت».
مسکو پس از بررسی نامهها، گزارشها و درخواستهای مطرحشده، طرح رجوی برای «شورش مسلحانه علیه رژیم خمینی» را از حیث سیاسی و امنیتی «فاقد وجاهت» تشخیص داد. این تعبیر صرفاً یک پاسخ منفی با لحن دیپلماتیک نبود؛ بلکه خط مرزی میان دو جهانبینی را ترسیم میکرد: از یک سو، جهانبینیِ رهبر تبعیدیای که خویش را محور تحولات آینده ایران میدید، و از سوی دیگر، جهانبینیِ ابرقدرتی محتاط که همه چیز را از منظر توازن قوا و معادله هزینه – فایده میسنجید.
برای درک این مواجهه ابتدا باید زمینه تاریخی و جایگاه هر دو طرف را در میانه دهه ۱۹۸۰ ترسیم کرد.
زمینه تاریخی: سازمان مجاهدین و «عصر گورباچف»
انقلاب ۱۳۵۷ ایران یکی از شوکهای بزرگ ژئوپلیتیک برای دو بلوک شرق و غرب بود. سقوط رژیم شاه، متحد کلیدی آمریکا در خلیج فارس، و استقرار یک نظام اسلامی با گفتمان «ضد امپریالیستی» و «نه شرقی، نه غربی»، هم واشنگتن و هم مسکو را در وضعیتی پیچیده قرار داد. برای شوروی، ایران جدید نه یک متحد همسو، بلکه یک همسایه انقلابی، مذهبی و غیر قابل پیشبینی بود که در عین حال میتوانست فرصت و تهدید توامان باشد.
در همین دوره، سازمان مجاهدین خلق ایران که در دهه ۱۳۵۰ ترکیبی از اسلامگرایی انقلابی و برخی مفاهیم مارکسیستی را در ایدئولوژی خود ادغام کرده بود، پس از اختلاف و تقابل خونین با جمهوری اسلامی، به اپوزیسیونی مسلح و تبعیدی تبدیل شده بود. رجوی و بخش اصلی رهبری سازمان، ابتدا به فرانسه و سپس در مرحلهای بعد، به عراق رفتند و در میان جنگ ایران و عراق، با صدام حسین متحد شدند.
از طرف دیگر، گورباچف از ۱۹۸۵ قدرت را در شوروی در دست گرفته بود و با شعارهایی، چون «پرسترویکا» (اصلاح ساختاری) و «گلاسنوست» (شفافیت) میکوشید هم اقتصاد رو به افول شوروی را ترمیم کند و همفشارهای جهانی و منطقهای را کاهش دهد. در چنین وضعیتی یک ماجراجویی پرریسک در ایران، آخرین چیزی بود که باروح «کاهش بحرانها» و خروج تدریجی از بنبست افغانستان همخوانی داشته باشد.
نامه رجوی به گورباچف و ماموریت مخفی فرستاده او به مسکو را در چنین بستری باید درک کرد: تلاشی برای تبدیل خود به «شریک راهبردی» شوروی در ایران، آنهم در لحظهای که مسکو بیشتر در پی بستن پروندههای باز بود و از ماجراجویی دوری میکرد.
بیشتر بخوانید:چرا مدیر بیبیسی استعفا داد؟
در ۲۶ دسامبر ۱۹۸۵ (۵ دیماه سال ۱۳۶۴) نامهای مفصل و پر از اشارات ایدئولوژیک از پاریس راهی مسکو شد. فرستنده، مسعود رجوی؛ گیرنده، «رفیق میخائیل سرگئیویچ گورباچف، رهبر ملت بزرگ و همسایهٔ ما». همین نحوه خطاب نشان میدهد که رجوی آگاهانه زبان و قالب سخن را، با ترکیبی از سخنان شعاری ضد امپریالیستی و «رفاقت» سوسیالیستی، برای مخاطب کمونیست خود بازتنظیم کرده است.
نامه با جملهای آغاز میشود که در بافت معمول گفتمان مجاهدین نامتعارف است: «به نام خدا، به نام دوستی و ضد امپریالیسم!». این ترکیب، تلاشی است برای آشتیدادن الهیات انقلابی با مفاهیم مارکسیستی -طبقاتی و ژست مبارزه با امپریالیسم؛ نوعی بازآرایی زبانی برای اینکه سازمان، در چشم مسکو، نه یک گروه مذهبی غیرقابلپیشبینی، بلکه شریکی با رگههای «ضد امپریالیستی» قابل فهم جلوه کند.
رجوی سپس با اشاره به یک سخنرانی تلویزیونی گورباچف در فرانسه، به تمجید جزئی و آمار – محور از دستاوردهای شوروی میپردازد: از «بیش از یک میلیون پزشک» و «شش میلیون مهندس و نیممیلیون دانشمند» تا «هزینه مسکن که فقط سه درصد بودجه خانواده است» و «پنجاه سال بدون بیکاری». این ستایشها دو کارکرد همزمان دارند: هم نوعی تملق آشکار برای جلب حسننیت رهبر شوروی، و هم تلاش برای القای این پیام که مجاهدین، مدل توسعه و قدرت شوروی را به رسمیت میشناسند و خود را در اردوگاه «ضد امپریالیسم» تعریف میکنند.
در ادامه، رجوی تصویری سیاه و آخرالزمانی از ایران پس از انقلاب ارائه میدهد. جمهوری اسلامی، در روایت او، «غرق در بحران اقتصادی و سیاسی – اجتماعی» و مصداق «یک دیکتاتوری تئوکراتیک پیشاسرمایهداری» است. سقوط ۸۳ درصدی تولید صنعتی، ۱۰ میلیون بیخانمان، ۶ میلیون بیکار و ۱.۶ میلیون معتاد، عناصر این تصویر فاجعهمحورند. فارغ از دقت این ارقام، از منظر تحلیل گفتمانی، رجوی در حال ساخت دوگانهای مطلق است: ایران کنونی مساوی با فروپاشی و بحران؛ و سازمان او مساوی با تنها آلترناتیو ممکن است.
در نامهٔ رجوی سازمان مجاهدین خلق به عنوان «نیروی پیشروی جنبش مقاومت سراسری مردم ایران» و «جایگزینی دموکراتیک و ضد امپریالیستی» معرفی میشود. علاوه بر این، رجوی برای جلب اعتماد رهبر شوروی بر دشمنی مشترک با آمریکا تکیه میکند و به نقل قولی از ریچارد مورفی، مقام وزارت خارجه آمریکا، استناد مینماید که مجاهدین را «ضدآمریکایی» توصیف کرده بود. پیام ضمنی روشن است: اگر واشنگتن از ما بد میگوید، این باید برای شما نشانهای از همسویی ما با مواضع ضد امپریالیستی باشد.
رجوی برای تقویت ادعای قدرت میدانی خود فهرستی از عملیاتهای نظامی – تروریستی سازمان خود را ردیف میکند: «۳۲۰ عملیات»، «کشته یا زخمی کردن ۱۵۰۰ نماینده رژیم»، «انهدام ۸۰۰ وسیله نقلیه نظامی» و حتی ادعای «از کار انداختن ۲۰ جت جنگنده فانتوم و ۵۴۰ واحد تجهیزات نظامی دیگر». از منظر روانشناختی و تبلیغاتی، این ارقام دو هدف را دنبال میکنند: بزرگنمایی توان سازمان برای قانعکردن مسکو به «سرمایهگذاری» و ایجاد تصور فروپاشی قریبالوقوع رژیم تهران.
نامه در ظاهر با دو درخواست نسبتا محدود پایان مییابد: ابراز رسمی «همدردی و همبستگی» شوروی با مجاهدین و حمایت از طرح صلح پیشنهادی سازمان در کنگره آتی حزب کمونیست. اما این «ویترین دیپلماتیک» فقط روی جلویی صحنه بود. پشتصحنه، فهرست واقعی خواستهها در کانالهای محرمانه و در قالب «لیست خرید» مطرح شده بود.
درخواست پول از مسکو
در همان زمانی که نامه پرزرقوبرق رجوی به گورباچف در مسکو ثبت و ترجمه میشد، فرستاده مخفی او، فرهاد الفت، در پایتخت شوروی مشغول مذاکره بر سر موضوعاتی بود که نه در نامه علنی، بلکه در اسناد محرمانه منعکس شدهاند. او «بهصورت مخفیانه وارد مسکو» شد تا با نمایندگان حزب و دستگاه اطلاعاتی شوروی درباره حمایت مادی از سازمان مذاکره کند.
ابعاد واقعی این درخواستها در سندی به تاریخ ۷ ژانویه ۱۹۸۶ (۱۷ دیماه سال ۱۳۶۴) آشکار میشود. الفت توضیح میدهد که سازمان برای «تحقق اهداف انقلابی و ضد امپریالیستی خود که نهایتا در سازماندهی یک شورش مسلحانه توسط مردم تجلی خواهد یافت»، به «مبلغی تا سقف ۳۰۰ میلیون دلار» نیاز دارد. این رقم، نه بهعنوان کمک بلاعوض، بلکه در قالب «وام» مطرح میشود؛ هرچند او بلافاصله اضافه میکند که «حتی یکسوم این مبلغ» نیز میتواند در راهبُرد ۱۹۸۶ سازمان «اهمیت تعیینکننده» داشته باشد.
یادداشت فوقمحرمانه ۱۲ فوریه ۱۹۸۶ (۲۳ بهمن ۱۳۶۴) که توسط ر. اولیانوفسکی، معاون بخش بینالملل کمیته مرکزی، تهیهشده است، لیست کامل درخواستها را ثبت میکند. در این فهرست ساختار «پیشنهاد استراتژیک» رجوی به اتحاد جماهیر شوروی به نمایش درآمده است:
اول، درخواست وام ۱۰۰ تا ۳۰۰ میلیوندلاری برای آمادهسازی و اجرای «شورش مسلحانه در ایران». اینجا، سازمان در نقش نیروی زمینی، سناریوی تغییر رژیم ظاهر میشود و از شوروی میخواهد نقش تامینکننده مالی و پشتیبان پشتصحنه را بر عهده بگیرد.
دوم، درخواست همکاری برای اعطای «وضعیت پناهندگی موقت در اتحاد جماهیر شوروی» به اعضای سازمان که از مرز ایران عبور میکنند. این بند نشان میدهد که سازمان همزمان به گسترش جنگ و تامین «راه خروج اضطراری» برای نیروهای خود میاندیشیده است.
سوم، تقاضای اعزام هیئتی از سازمان مجاهدین خلق به مسکو و در مقابل، دعوت از یک مقام بلندپایه شوروی برای دیدار با رجوی در پاریس. در واقع این مورد میتوانست برای مجاهدین نوعی «مهر تایید بینالمللی» ایجاد کند.
چهارم، درخواست «محکوم کردن سرکوب مجاهدین توسط رژیم خمینی» در رسانههای شوروی. هدف، انتقال نبرد از عرصه نظامی به میدان روایت و تصویرسازی جهانی بود؛ یعنی ساختن روایتی که در آن، مجاهدین نه یک گروه حاشیهای، بلکه نماینده «مقاومت مردم ایران» جلوه کنند.
اما حساسترین و شاید صریحترین بند به مورد پنجم مربوط میشود: درخواست «تضمین امنیت م. رجوی در صورت وقوع شورش مسلحانه در ایران» بود؛ بهویژه در زمینه خروج او از فرانسه، بههمراه نه تن از نزدیکترین همراهانش. این بند، از زاویه تحلیل روانشناختی، روشن میکند که در کنار ادعای رهبری یک «شورش مردمی»، دغدغه بقای شخصی برای رجوی اولویت دارد.
ترکیب این درخواستها تصویر روشنی از رویکرد رجوی ارائه میدهد. او در پی ساختن نوعی اتحاد استراتژیک با شوروی است که در آن، سازمان مجاهدین نقش نیروی اجراکننده در میدان ایران، و شوروی نقش حامی مالی، سیاسی، اطلاعاتی و حتی «نجاتدهنده» شخصی رهبری را برعهده بگیرد.
پاسخ کرملین؛ رئالپولیتیک در برابر خیالپردازی انقلابی
دستگاه امنیتی شوروی در اواسط فوریه ۱۹۸۶ (۲۶ بهمن سال ۱۳۶۴) پاسخی به رجوی و نمایندهاش داد که هسته اصلی آن عبارت بود از ارزیابی کلی از طرح شورش مسلحانه بهعنوان امری «فاقد وجاهت» بود. از نگاه مسکو، ادعاهای رجوی درباره وضعیت داخلی ایران و ظرفیت سازمان برای برهمزدن موازنه قدرت، با شواهد میدانی که کا. گ. ب در اختیار داشت همخوانی نداشت.
در واقع، اتحاد جماهیر شوروی بهعنوان ابرقدرتی با شبکه اطلاعاتی گسترده در منطقه، احتمالاً از چند واقعیت آگاه بود: رژیم ایران، علیرغم بحرانها و جنگ فرسایشی با عراق، هنوز توان بسیج اجتماعی گسترده (بهویژه از طریق نهادهایی مانند سپاه پاسداران و بسیج) را دارد؛ مجاهدین در داخل کشور، پس از موج سرکوب و اعدامها، پایگاه سازمانیافتهای همسنگ ادعاهای رجوی ندارند؛ و مهمتر از همه، هیچ نشانهای از نزدیک بودن فروپاشی رژیم به شکل پیشبینیشده در نامهها دیده نمیشود. از این منظر، رجوی برای مسکو بیشتر به رهبری دیوانه و وهمزده میمانست.
بیشتر بخوانید:عبدالحسین اللهکرم کیست؟/ از جبهههای جنگ تا صحنه سیاست و دانشگاه
از طرف دیگر، در ۱۹۸۶ حضور نظامی شوروی در افغانستان وارد ششمین سال خود شده بود. جنگی که قرار بود کوتاه و قاطع باشد، به باتلاقی فرساینده تبدیل شده بود؛ هم از نظر هزینههای انسانی و اقتصادی، و هم از نظر اعتبار بینالمللی. گورباچف بهخوبی میدانست که هر پروژه جدید «مداخله در جهان اسلام» میتواند خاطره افغانستان را تکرار کند. بنابرین، در محاسبات راهبردی شوروی، ایران نسبتا باثبات بر کشوری که در آتش جنگ داخلی میسوخت ترجیح داشت.
دست رد مسکو و راهبرد نفوذ اطلاعاتی
پیامی که توسط «سوفیا» مخابره شد، آب پاکی را بر دست رجوی ریخت و تقریباً تمام مطالبات راهبردی او را رد کرد. درخواست وام ۳۰۰ میلیوندلاری با برچسب «فاقد وجاهت» رد شد؛ چرا که کرملین حاضر نبود خزانه ارزی خود را صرف قمار بر روی شورشی غیرقابلاتکا کند. سفر هیئت نمایندگی مجاهدین به مسکو نیز به بهانهی «عدم مصلحت» لغو شد تا شوروی خود را در کنار این گروه تعریف نکند. سکوت معنادار در برابر طرح صلح مجاهدین نیز گویای بیمیلی مسکو به پروبال دادن به آنها در کنگره حزب بود. حتی در پاسخ به درخواست تضمین امنیت جانی رجوی، شوروی به کلیگویی دربارهی «شرایط و تواناییها» بسنده کرد که بیشتر به فرار دیپلماتیک میمانست. تنها چراغ سبز نشان دادهشده، پذیرش پناهندگی موقت اعضای فراری بود؛ ترفندی هوشمندانه که هم ویترینی از حمایت انسانی میساخت و هم شکارگاهی امن برای کا. گ. ب فراهم میکرد تا نیروهای سازمان را تخلیه اطلاعاتی کند.
شعبدهباز هزارچهره: از دکان دین تا دریوزگی سوسیالیسم
مکاتبات مسعود رجوی با مقامات اتحاد جماهیر شوروی، نه یک سند دیپلماتیک که ادعانامهای تاریخی علیه ابتذال سیاسی و سقوط اخلاقی سازمان مجاهدین خلق است. آنچه در این نامهها موج میزند، نه راهبُرد هوشمندانهٔ یک رهبر سیاسی، بلکه رفتار «کاسبکارانهی» یک شیاد سیاسی است که برای حفظ تاجوتختِ متزلزل خود، هیچ اصل ثابتی را به رسمیت نمیشناسد.
شنیعترین وجه این ماجرا، چرخش ۱۸۰ درجهای و وقیحانهٔ رجوی در برابر ایدئولوژی است. او که سالها در زندانهای شاه، ردای «اسلامپناهی» بر تن کرده بود و تحت لوای دفاع از اصول دینی، با انشعاب مارکسیستی درون سازمان جنگید و رقبای داخلی را به نام «اپورتونیست» و «التقاطی» تکفیر و تصفیه کرد، در برابر دروازههای کرملین ناگهان رنگ عوض میکند. همان کسی که با ژستِ مبارزه با ماتریالیسم، رقبایش را حذف میکرد، اکنون ادبیات دینی سازمانش را قیچی کرده و با وقاحتی کمنظیر، خود و گروهش را «سوسیالیست»، «ضد امپریالیسم» و «همسو با انترناسیونالیسم» جا میزند. این اسناد آینهای است در برابر فردی متوهم که چنان در مرداب کیش شخصیت غرق شده که حاضر است برای ارضای جاهطلبیهایش، کشور و عقیدهاش را یکجا بفروشد.
علاوه بر این، ماهیت تاجرپیشهٔ رجوی در این دیپلماسی پنهان برملا میشود. درحالیکه او بدنهٔ فریبخورده سازمان را با شعارهای آتشین به مسلخ میفرستاد، در پشت پرده و با ذلت، برای «امنیت شخصی» خود و «تضمین فرار» به دامن شوروی چنگ میانداخت. این اسناد، گواه خیانت رهبری است که خون اعضایش را وجهالمصالحهِٔ بیمهنامه عمرِ خود کرده بود؛ کسی که برای پیروزی نقشهای نداشت، اما برای فرار نقشهای دقیق کشیده بود.
اما پردهی آخر نمایش رجوی چیزی جز زوال نبود. پاسخ منفی مسکو او و سازمانش را به سوی تنها مشتری باقیمانده در بازار مکارهی خاورمیانه هل داد: صدام حسین. آنها که روزگاری در خیالِ معماریِ آیندهی ایران بودند، در یک سقوط آزاد تاریخی، به پیمانکاران خردهپای ارتش بعث بدل شدند.
منبع: رویداد24
source