«گفتی بیا زندگی خیلی زیباست، دویدم

چشم فرستادی برام تا ببینم، که دیدم

پرسیدم این آتش‌بازی تو آسمون معناش چیه؟

کنار این جوب روون معناش چیه؟

این همه راز، این همه رمز، این همه سر و اسرار معماست؟

آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟ نه والله!

مات و پریشونم کنی که چی بشه؟ نه بالله!

تازه داشتم می‌فهمیدم که فهم من چقدر کمه

اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه

گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه…»

این شعر، گفت‌وگویی تلخ با زندگی‌ست؛

اعتراضی شاعرانه به رازی که بی‌پاسخ مانده و وعده‌ای که به حیرت ختم شده است.

شاعر از «زیبایی وعده‌داده‌شده» تا «رفتن بی‌خبر»، راهی کوتاه را طی می‌کند: راهی میان شوق و سرخوردگی.

شاید زندگی همیشه این‌گونه است؛

نشانمان می‌دهد، می‌چشاند، و بعد می‌رود.

منبع:ساعدنیوز

source

توسط ecokhabari.ir