
وقتی کسی میگوید «من یک لیبرال دموکرات هستم»؛ یعنی به همان اندازه که به لیبرالیسم باور دارد، به دموکراسی نیز باور دارد.
یک فرد لیبرال دموکرات معتقد است لیبرالیسم و دموکراسی، هیچیک بر دیگری تقدم و تأخر ندارند و این دو مکمل همدیگرند. هم دموکراسی محتاج لیبرالیسم است تا از شر «استبداد اکثریت» و پوپولیسم و مانند آن بگریزد و هم لیبرالیسم، نیازمند دموکراسی است تا اصول اعلامی خود را در کل جامعه اعمال کند، چنان که در طول تاریخ نیز چنین بوده و بهرهمندی بسیاری از گروههای اجتماعی، از سیاهان تا زنان، تا کارگران و محرومان و مهاجران از حقوق مصوب لیبرالها و مواهب آزادی بیشتر مدیون و مرهون جنبشها و اصلاحات دموکراتیک بوده است. از آن گذشته غیر از دموکراسی، چه پلتفرم مشخص و تضمینشدهای برای به قدرت رسیدن احزاب لیبرال وجود دارد؟
یک لیبرال دموکرات بیش از آنکه درگیر جزئیات و ریزهکاریهای سیاستی لیبرالیسم باشد، به «روح لیبرالیسم» باور دارد و در این اتمسفر نفس میکشد و معتقد است وجه اشتراک مکاتب مختلف لیبرالیسم، (از لیبرالیسم کلاسیک تا نئولیبرالیسم فلسفی و نئولیبرالیسم اقتصادی) آنقدر گسترده است که میتوان اسیر اختلافات نشد. از دید یک لیبرال دموکرات، دعوای اصلی، نه درون لیبرالیسم، که میان «لیبرالیسم» و «ضد لیبرالیسم» است.
یک لیبرال دموکرات معتقد است لیبرالیسم و لیبرال دموکراسی نه راست است، نه چپ. ورای راست و چپ است. چتری است که روی احزاب و جناحهای گوناگون سیاسی گسترانیده شده است و باور دارد که لیبرالیسم، به یک اندازه با «راست افراطی» و «چپ رادیکال» فاصله دارد.
یک لیبرال دموکرات به تاریخ لیبرالیسم واقف است و خطاهای لیبرالها را نیز میشناسد و میداند که دغدغه اولیه بسیاری از اندیشهورزان لیبرالیسم، نقد خود لیبرالیسم بوده. چنانکه بسیاری از جرحوتعدیلهایی که بر پیکر لیبرالیسم وارد شده، از درون خانواده لیبرالیسم برخاسته است. بنابراین از نقد لیبرالیسم نمیهراسد، چرا که لیبرالیسمی که او میشناسد، آنقدر بلندنظر است که حتی بعضی مکاتب مخالف و معاند خود مثل محافظهکاری و سوسیالیسم را نیز درون خودش هضم کرده است؛ چه رسد به نقدهای درونگفتمانی!
یک لیبرال دموکرات به صورت توأمان (و نه گزینشی) جانبدار اصول و نهادهایی مانند حاکمیت قانون، دولت حداقلی، جامعه مدنی، رسانههای مستقل، رقابت سیاسی و اقتصادی و انتخابات آزاد است و ترمهایی مانند «دموکراسی غیر لیبرال» و «لیبرالیسم اقتدارگرا» را تهی از معنا میپندارد. چرا که دموکراسیای که لیبرال نباشد، دموکراسی نیز نیست و حداکثر شاید شایسته عنوان «اقتدارگرایی انتخاباتی» باشد و لیبرالیسم نیز اساسا نمیتواند اقتدارگرا باشد.
یک لیبرال دموکرات به تبعیت از تعبیر میلتون فریدمن معتقد است: «آزادی وقتی متولد میشود که قدرت اقتصادی از قدرت سیاسی جدا گردد.» و نیز همان مقدار که با انحصار قدرت سیاسی مخالف است، با تبانی و تمرکز قدرت اقتصادی نیز ناسازگار است. قدرت، چه در دست دولت باشد و چه در دستان کمپانیهای بزرگ و نهادهای مالی، باید مهار شود. لیبرالیسمی که به آزادی بازار دل بسته، باید به همان اندازه به شفافیت، رقابت سالم، و جلوگیری از شکلگیری الیگارشی اقتصادی حساس باشد؛ وگرنه آزادی اقتصادی، خودش به ابزار و دستاویزی برای نقض سایر آزادیها تبدیل خواهد شد.
یک لیبرال دموکرات، اگرچه خلقوخوی لیبرالی را در مدارا و مروت و تسامح و تساهل میداند، اما به بهانه مدارا نقض آزادی بیان را نمیپذیرد و مدارا را به سکوت گورستانی ترجمه نمیکند. چرا که به مانند کارل پوپر معتقد است «جامعه عاری از تعارض، جامعه انسانی نیست.» و از وجوه پیشرو، ترقیگرایانه، سنتشکنانه و اقتدارستیزانهٔ لیبرالیسم در حوزه فرهنگ، یا به عبارت دیگر از بعد ایجابی و ارزشی لیبرالیسم غافل نیست.
یک لیبرال دموکرات به «پایان تاریخ» و جغرافیا باور ندارد و اسیر نوعی از یونیورسالیسم خام و خاص (و شاید خطرناک) نمیشود و به اختصاصات فرهنگی ملتها احترام میگذارد. اما همچنان در شرق و غرب عالم سیستم و ساختاری را نمییابد که چونان لیبرال دموکراسی توانسته باشد توازنی از تنوع توسعه در ابعاد گوناگون سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را گرد هم آورد و همچون لیبرال دموکراسی ذات انسانی را خوب شناخته باشد و با آن سازگاری پیدا کند. برای همین، نقدهای ایدئالیستی به لیبرال دموکراسی را نقد میکند و بدیلهای لیبرال دموکراسی را (اگرچه بعضاً مفید و مطلوب در زمان و مکان خودش) اما در تراز لیبرال دموکراسی نمیپندارد.
✅ آیا این خبر اقتصادی برای شما مفید بود؟ امتیاز خود را ثبت کنید.
source