صفحه اقتصاد –

پخش سریال نمایش خانگی «جذر و مد » به کارگردانی محمد حسین لطیفی و تهیه‌کنندگی مهران مهام از روز یکشنبه ۱۱ خرداد ماه ساعت ۸ صبح به صورت اختصاصی از پلتفرم نمایش خانگی استارنت آغاز شد،  این سریال در  روزهای یکشنبه  از این پلتفرم منتشر می شود. سریال «جذر و مد » یک سریال اجتماعی، خانوادگی است. 

آرش مجیدی، سعید چنگیزیان، مهرو نونهالی، سمیرا حسن‌پور، آزاده زارعی، حسین سلیمانی، بردیا دیانت و فقیهه  سلطانی نیز از بازیگران این سریال می باشند. در ادامه خلاصه قسمت نهم سریال جذر و مد را خواهید خواند. 

سریال جذر و مد

خلاصه قسمت نهم سریال جذر و مد

 

امیر با خواب بدی که دیده بود و یادآوری سقوط پسرش از چرخ و فلک از خواب می پره، میره سراغ یخچال اما تمام وسایل مثل پنیر و شیر و … خراب شده بودن، پرتشون میکنه تو سینک پر از ظرف کثیف و یه تیکه نون خشک برمی‌داره میره روی مبل که پر از لباس بود می شینه، پی وی پرهام رو چک میکنه کلی ویس فرستاده بود، براش ویس میفرسته که مادرت تصمیم گرفته با تو بمونه کانادا و اونجا زندگی کنید، الان تو بزرگ شدی و باید خودت تصمیم بگیری، اگه از من میخوای بدونی من اینجا رو دوست دارم اما نمیدونم بدونه تو هم بتونم اینجا بمونم یا نه که البته بعید میدونم، من دوست دارم برگردی پیشم اما اگه تو دوست داری اونجا زندگی کنی به تصمیمت احترام میذارم، خودت بگو کجا رو دوست داری؟

مادر جون هم با دیدن فیلم های بچگی پرهام و شیطنت هاش دلتنگی خودش رو برطرف می کرد. 

گوهر تو هوای بارونی میره سر خاک پدرش، یکم بعدش شهباز میرسه، میگه موقع نصب سنگ قبر خودم اینجا بودم سفارش کردم محکم کنن، بعد گل‌هایی رو که آورده بود رو پرپر میکنه بریزه رو سنگ اما گوهر میگه اونا رو نریز معلوم نیست از کجا دزدی اوردی، فاتحتو بخون برو. شهباز میگه منتظر می مونم باهم بریم، اما گوهر میگه من میخوام با پدرم خلوت کنم، دست از سرم بردار و برو. چیکار کنم دیگه نبینمت؟ شهباز ناراحت میشه میگه من اینهمه برات کار میکنم چرا نمی بینی منو، تو رو روح عمو عیسی اینکار رو نکن با من، یه بار نشده با من درست حرف بزنی من باید برم پیش روانشناس بگم چرا باید عاشق دختر دیوانه ای مثل تو بشم، یا من مشکل دارم یا تو بهتر گه که هر دوتامون با هم بریم.

بعد از رفتن شهباز، گوهر هم میره مغازه عطر فروشی و یه ادکلن میخره برای امیر، فردا که میره شرکت ادکلن رو میده به امیر و میگه خواستم بدونید که من قدردان محبت هاتون هستم امیدوارم دوستش داشته باشید. امیر میگه دوستش دارم، ادکلن جوونیامه، گوهر از شنیدن این حرف خوشحال میشه. امیر میگه با دیدنش یاد یه سری خاطرات افتادم که میخواستم فراموششون کنم چون قشنگیشون رو از دست دادن. با رفتن گوهر از اتاق فردوس میاد تا چند تا برگه بده امیر امضا کنه، بهش میگه که ادکلن رو دختر عیسی خریده و نره به مادر بگه آیدا گرفته، بعد از فردوس میپرسه که کی می خواد مشکلشون حل کنه و فائقه رو برگردونه، فردوس میگه دو هفته صبر کنه پولش که تموم شد برمیگرده، امیر میگه فائقه دو ماه پیش باغچه رو هم فروخته، به این زودیا پول تموم نمیکنه. فردوس از شنیدنش جا می خوره! 

فردوس میره سر ساختمون، بهنام می بینتش، باهاش تا طبقه بالا میره تو مسیر میخواد به فردوس حرفی بزنه که نیلوفر بهش زنگ میزنه مجبور میشه بین راه از فردوس جدا بشه و حرفش رو بعد بگه. با نیلوفر تماس میگیره که بله خانم مهندس، نیلوفر بهش میگه من به شما گفتم با پردیس در ارتباط نباش بعد شما میرسونیش فرودگاه؟ بهنام حرفی نداشت بزنه و گوشیو قطع میکنه.

باقری به بهنام زنگ می‌زنه که چی شد گفتی، بهنام که عصبانی بود میگه اینقدر رو اعصاب من راه نرو پدر و مادر من منو اینطوری بزرگ نکردن من نمیتونم اینکار رو بکنم، من اگه بخوام به کسی چیزی بگم به مهندس میگم نه به فردوس گودرزی، من پا میذارم رو دلی که بخواد منو به این لجن بکشونه، فردوس از طبقات بالای ساختمون می بینه که بهنام در حال صحبت با تلفنه ازش عکس میگیره.

بهنام میره پیش امیر، با اینکه براش سخت بود گفتنش ولی بهش میگه که من خواهرزاده شما رو دوست دارم و میخوام ازش خواستگاری کنم، من بجز شما به کسی اعتماد ندارم شما تو این همه سال خیلی بهم کمک کردید اینبار هم میخوام که کمکم کنید. امیر میگه از نظر من شما جوون لایقی هستید اما صلاح نمیدونم این قضیه مطرح بشه، من خواهرزاده ام رو می شناسم احتمالا نپذیره. بهنام میگه اگه جوابشون مثبت باشه چی؟ امیر توضیح میده که پردیس خواستگار زیاد داشته و همه رو رد کرده به این دلیل که میخواد درس بهونه و مستقل باشه، بالاخره باید با واقعیت کنار بیای. بهنام با استرسی که داشت میگه ما همدیگه رو دوست داریم، اصلا خود پردیس خواست که موضوع رو مطرح کنم. امیر با شنیدن این حرف جا میخوره، همون لحظه فردوس وارد اتاق میشه و بهنام عذرخواهی میکنه میره بیرون.

فردوس از حالت های بهنام که تو این چند وقت دیده بود شک کرده بود که شاید موضوع دزدی انبار رو اومده به امیر بگه، ازش می‌پرسه بهنام چی میگفت؟ امیر بهش میگه هیچی بحث کاری بود.

فردوس میره پیش عطائی و میگه فکر کنم این پسره یه بویی برده، عطائی میگه خب چرا اینقدر دست دست می کنید؟ فردوس میگه فکر کنم راپرت داده، امیر امروز یه طوری بود، برو ببین چی میدونه. عطائی میگه باید برم سراغ مسعود انباردار، پسرخاله اشه. با رفتن عطائی، پرویز به فردوس زنگ میزنه و باهاش قرار میذاره، پرویز تو املاکی یکی از دوستاش به عنوان صاحب مغازه با فردوس صحبت می کنه، فردوس میگه پشت تلفن گفتی درباره اون شب فوت عیسی حرف می خوای بزنی، پرویز میگه حالا میگم، قرض اینه که با هم همکاری کنیم، من تا دلت بخواد مشتری دارم برای واحدهای شما، فردوس میگه ولی ما با املاکی ها کار نمی کنیم، پرویز میگه خبر دارم ولی توقع دارم استثنا قائل بشید، اما فردوس قبول نمیکنه و ازش میخواد صحبت اصلیش رو درباره عیسی بگه، پرویز میگه اونشب جلوی در انبار شبیه ماشین شما رو دیدم، عین مال شما بود، جالب نیست؟ فردوس میگه منظور؟ پرویز میگه بنظر شما اگه الان برم پیش پلیس سرنخ مهمی براشون هست؟ فردوس میگه شاید کمک کنه. پرویز میگه آخه من آدمی نیستم که برم برای کسی دردسر درست کنم اونوقت بیان به شما گیر بدن مخصوصا اینکه اینقدر به ما محبت داشتید و دخترشو استخدام کردید، آدم نمک نشناسی نیستم، موقع خداحافظی فردوس میگه هرکاری که صلاح میدونی انجام بده انشالله که برای ما هم دردسر نمیشه. با رفتن فردوس، پرویز پشت سرش میگه باختی، بد هم باختی مهندس.

امیر از منشی می خواد که بهنام رو سریع صدا کنه بیاد اتاقش، بین راه نیلوفر بهنام رو میبینه می خواد باهاش حرف بزنه اما منشی میگه که مهندس با شما کار دارن، بهنام مجبور میشه بره اتاق امیر، امیر ازش درباره مدت رابطه اشون با پردیس می پرسه، بهنام میگه ما یکساله دوستیم و قصدم ازدواجه، پردیس هم همینطور اصلا اون منو مجبور کرد الان عنوان کنم، بهش گفتم که موقعش نیست اما گوش نمیده، امیر میگه حالا چه انتظاری از من داری؟ بهنام میگه پردیس نباید بفهمه من اومدم پیش شما، میگه باید از خانواده اش اونو خواستگاری کنم، قرار بود بعد از تموم شدن درسش شرایط رو محیا کنه و با خانواده اش صحبت کنه تا من برم خواستگاری، اما از موقعی که خواهر شما فهمیده به خون من تشنه است، امیر میگه غیر از این بود تعجب می کردم امیر میگه من هر چی فکر میکنم با این اوضاع و شرایط بهتره از فکر این ازدواج بیای بیرون، من شرایط تو رو درک می کنم من خودم هم یه روزی همین شرایط رو گذروندم، این مثل رویا میمونه و شدنی نیست.

بهنام میگه داشتم فکر میکردم اگه بشه شما یکم کمک کنید، امیر میگه توقع زیادی از من داری، من نمیتونم این همه آدم مخالف رو موافق کنم، بهنام با حال خرابش میره دریا و گریه میکنه.

شب امیر داشت اینستا گردی می کرد و عکس های گوهر رو با پدرش رو تو صفحه اش می دید که پرهام زنگ میزنه، امیر میخواد حرف بزنه اما فائقه گوشی رو از پرهام میگیره، دعواشون میشه که چرا به پرهام گفتی، پرهام میگه مگه قرار نبود بیای پیشمون؟ امیر میگه نه از اول هم قرار نبود، فائقه میگه منو سر لج ننداز یه کار کنم حتی نتونه زنگ هم بزنه، تو اگه دوست داری بیا اینجا پیشمون وگرنه نمیذارم روی پرهام رو ببینی بعد گوشی رو قطع میکنه. امیر از کار فائقه کفری میشه. فائقه به پرهام میگه الان نمی فهمی اما بعدها ازم تشکر میکنی، تو هم بین منو پدرت یکی رو باید انتخاب کنی، اگه تصمیم گرفتی برگردی پیش بابات من گوشی رو بهت میدم …



source

توسط ecokhabari.ir