صفحه اقتصاد –
سریال «ناریا» به تهیهکنندگی محمد مصریپور، کارگردانی جواد افشار و نویسندگی حمید رسولپور، تولید شده است. این سریال از ۳۰ فروردین بر روی آنتن شبکه اول پخش شد. امشب قسمت سی و پنجم از این مجموعه پلیسی را خواهیم دید.
بازیگران سریال ناریا ؛ محمدرضا شریفی نیا ، آشا محرابی ، خسرو شهراز ، مهرداد ضیایی ، حسین سحرخیز ، رز رضوی ، شراره رخام و سامان صفاری، نسیم ادبی ، سولماز حصاری و … می باشند.
خلاصه داستان سریال «ناریا» به این شرح است: هوژان، دختر نخبه ایرانی که در دوران اوج شکوفایی علمی خود قرار دارد، برای اختراع پدیدهای تلاش میکند که میتواند ایران را به جایگاه ویژهای در عرصه جهانی برساند. اما در همین مسیر، یک گروه از تبهکاران و گنگسترهای داخلی و خارجی با همدیگر همکاری میکنند تا از موفقیت او جلوگیری کرده و این نخبه علمی را از میدان خارج کنند. در این میان، یکی از افراد خصومتجو عاشق هوژان میشود و…
دانلود قسمت ۳۵ سریال ناریا
https://telewebion.com/episode/۰x۱۲a۴۵۳۰a
لینک مستقیم سریال ناریا قسمت سی و پنجم از شبکه یک
https://tv۱.ir/conductor
خلاصه داستان سریال ناریا قسمت ۳۵
سامان تو دفتر شهبازی ازش میپرسه تو کی هستی؟ چی هستی؟ او لبخند میزنه و بهش یه دفتر نشون میده و میگه بیا بخون تا بفهمی سامان جملاتی میخونه که اصلاً نمیفهمه یعنی چی و بهش میگه این چرت و پرتا چیه؟ با این چیزا نمیتونی ذهن منو پرت کنی من میدونم که چی هستی! تو با یه شرکت که قاچاق اعضای بدن میکنه همکاری میکنی و پولاشونو تمیز میکنی اونم به واسطه میا و میخواد از اونجا بره که شهبازی بهش میگه تو میدونی مادرت کیه؟ سامان برمیگرده سمتش که شهبازی میگه تو بازیو شروع کردی که راه برگشت نداری یه نفر هست پشت سرت که داره همینجوری آدم میکشه و تورو انداخته تو بازی که راه برگشتی واست نذاشته انقدر چنگ به اطرافیانت نزن! به فکر خودت باش! سامان بهش میگه تو منو نمیشناسی نمیدونی چه کارهایی ازم برمیاد و بعد از کمی کل کل کردن سامان از اونجا میره. تو حیاط با میا روبرو میشه که بهش میگه افشین آدم باباته از اون خط میگرفته احتمالاً ماجرای ستاره هم زیر سر باباته اونجا با هم کمی حرف میزنن و در آخر از هم جدا میشن.
لیلا دختر اردشیر روبروی سازمان بهشت زهرا وایساده و به نامزدش میگه هیشکی باور نمیکنه که ستوده بابامو کشته من مطمئنم! نامزدش بهش میگه شاید اصلاً اینجوری نباشها که نمیدونیم تو ارمنستان چه اتفاقی افتاده؟ لیلا میگه قراره چه اتفاقی افتاده باشه؟ اصلاً نمیدونم چرا دوباره از بابام خواست که برگرده تو اون کارخونه حتماً یه چیزی بوده دیگه سپس ازش میخواد تا کمکش کنه انتقامشو از ستوده بگیره. هوژان به همراه سعدیه و فواد به بهشت زهرا رفتند برای مراسم تشییع جنازه اردشیر. اونجا همسر اردشیر با دیدن او پیشش میره و ازش تشکر میکنه که اومده از طرفی به خاطر رفتارهای اخیر دخترش با او معذرت خواهی میکنه بوژان میگه نه ایشون حق دارن من واقعاً قدر مهندس اردشیرو ندونستم و جوری که باید باهاش رفتار میکردم نکردم! او بهش میگه نه این شکلی نیست اردشیر سختی تو زندگی زیاد کشیده بود میخواست اون سختیارو بچههای خودش نکشن به خاطر همین خیلی بلند پرواز بود و همین بلند پروازیاش آخر کار دستش داد الان باید زیر خروارها خاک بخوابه و گریه میکنه که هوژان او را در آغوش میگیره و آرومش میکنه.
جنازه از را میرسه و همگی میرن سمتش. ترانه به سامان زنگ میزنه و ازش میپرسه که اونجا نمیاد پیششون؟ سامان میگه چرا امشب میام پروازتون برای ترکیه ساعت چنده؟ او بهش میگه ۲ ظهر و ازش میخواد تا شام پیششون بیاد سامان قبول میکنه و آنها شروع میکنند به درست کردن شام. مراسم تموم شده و هوژان میخواد از اونجا بره که همسر اردشیر جلوشو میگیره و ازش میخواد تا یکم با هم حرف بزنن او به هوظان میگه وقتی از ارمنستان برگشت رفتارش عجیب شده بود ازش پرسیدم که چی شده بهم گفت که شک کرده بوده نسبت به رفتارهای مسئولان اون شرکتی که قرار بود باهاش کار کنه پرسیدم واسه چی؟ به چی شک کردی؟ که بهم گفت یه جورین انگار ازم میخوان که جاسوسی کنم و اطلاعات بهشون بدم خواستم اینارو بهتون بگم که در جریان باشین چون نگرانتون بودم هوژان تشکر میکنه و بهش میگه که مهندس شفیعی چه جواهری تو زندگیش داشته خدا شمارو برای بچههاتون حفظ کنه. سپس ازش تشکر میکنه و از اونجا میخواد بره.
هوژان سریعا به استادش زنگ میزنه و بهش میگه یه مسئله مهمی پیش اومده باید باهاتون صحبت کنم پشت تلفن نمیشه استادش بهش میگه که رفته روی سفر کاری و سریع برمیگرده شان میگه باشه برگشتین با همدیگه قرار میذاریم صحبت میکنیم وقتی میخواد سوار ماشینش بشه مردی میره سراغش و خودشو دوست صمیمی دوران ابتدایی اردشیر معرفی میکنه و بهش میگه که خواستم باهاتون حرف بزنم و بگم که قبل از رفتن اردشیر به ارمنستان با من صحبت کرد و انگار تو خونشون یه مسائلی پیش اومده بود که با هم به مشکل خورده بودند. دیدم همسر اون مرحوم داره باهاتون صحبت میکنه خواستم بیام بهتون بگم که اگه چیز خاصی بهتون گفتن شما باور نکنین احتمالاً از روی هموم دشمنیه که با همدیگه داشتن و از اونجا میره که هوژان حسابی سردرگم شده و نمیدونه کی داره درست میگه! ترنم و ترانه در حال شام درست کردن هستن برای برادرشون سامان. ترنم به ترانه میگه بیا چیزی که بابا بهمون گفته را به مامان بگیم ترانه بهش میگه خود بابا گفت به کسی چیزی نگیم ترنم با نگرانی میگه آخه بابا گفت خطرناکه همین الان ما داریم یه چیز خیلی خطرناک و سری از مامانمون پنهان میکنیم بالاخره که میفهمه!
ترانه بهش میگه از کجا میخواد بفهمه؟ ترنم میگه اون قلاویز از همه چیز بابا خبر داشت حتماً اینم میفهمه ترانه بهش میگه نه بابا گفت هیچ کسی نفهمه و به کسی هم نگیم وقتی چیزی به نفع ما هست یعنی به نفع مادرمونم هست دلیل نداره بهش بگیم!? بزار وقتی رسیدیم آلمان پیش عمو خیالمون راحت شد که تو امنیتیم حالا اون موقع شاید به مامان گفتیم ترنم به ترانه میگه بیا حداقل به سامان بگیم که اون خبر داشته باشه و سعی میکنه اونو راضی کنه. قلاویز با کتایون رفتن بیرون شام بخورن که قلاویز اونجا بهش میگه میخوام یه چیزیو بهت بگم جهان یه زن دیگه هم داشت که تمام اموال با ارزشش به نام اونه. سامان هم خبر داره کتایون جا خورده و میگه این چرت و پرتا چیه میگی؟ قلاویز میگه واقعیته حتی شاید دو تا دخترها هم که میخوان برن استانبول برن پیش اون بالاخره جفتتون زن باباهاش هستین حالا چه بهتر که برن جایی که پول هست! کتایون میگه اینا همش مزخرفه اون دو تا دختر انقدر پاکن که اصلاً همچین چیزایی به ذهنشون نمیرسه! از طرفی شهبازی رفته سراغ افشین و تیری به پاش میزنه و بهش میگه به غیر از من از کی خط میگیری؟ افشین میگه نمیشناسمش تو این بازیهای آنلاین باهاش چت میکنم و بعد از کمی حرف زدن شهبازی از اونجا میره…
source