«متقاعد کردن « علیرضا داوودنژاد » برای بازی در نقش «آقای زرباف» یکی از دشوارترین فراز‌های زندگی کاری من بود. شمال زندگی می‌کرد، حال حوصله‌ی چندانی برای کار، آن هم تازه بازیگری در یک کار بلندمدت در مدیوم سریال نداشت، دل‌خسته بود؛ من را خوب نمی‌شناخت.»

پناهنده در این پست نوشت: متقاعد کردن «علیرضا داوودنژاد» برای بازی در نقش «آقای زرباف» یکی از دشوارترین فرازهای زندگی کاری من بود. شمال زندگی می‌کرد، حال حوصله‌ی چندانی برای کار، آن هم تازه بازیگری در یک کار بلندمدت در مدیوم سریال نداشت، دل‌خسته بود؛ من را خوب نمی‌شناخت.

علیرضا داوود نژاد

آیدا پناهنده ولی من خوب می‌شناختمش: از فیلم «نیاز» که بارها در کودکی دیده بودم و دریچه‌ای به روی یک جور سینمای تازه و نو به رویم گشوده بود. از «بی‌پناه» که در آن سال‌های دشوار دهه‌ی شصت بارها با مامان دیده بودیم و آنقدر تاثیر عاطفی عجیبی بر من گذاشته بود که موقع نوشتن فیلمنامه‌ی «در انتهای شب» از آن فیلم و قصه‌اش و دیالوگش در اپیزود ۴ یاد کرده بودم. از حیرتم وقت تماشای «مصائب شیرین» و «کلاس هنرپیشگی» بر پرده‌ی سینما.

و استاد نادیده‌ی من بود در تمام این سالها. نمیخواستم تسلیم شوم. می‌خواستم آنقدر در بزنم که یا آب پاکی را بریزد روی دستم یا نرم شود. بارها تلفنی گفتگو کردیم، «رضا» ی عزیز، رضای مرحوم را واسطه کردیم تا بالاخره فیلم‌هایم را دید، فیلمنامه‌ی «در انتهای شب» را خواند، آمد تهران، من را دید و ساعت‌ها حرف زدیم و بالاخره دل استاد به شاگردش نرم شد.

علیرضا داوود نژاد

روزهای فیلمبرداری، ناهار را دوتایی می‌خوردیم. از سینمای پیش از انقلاب، از ورودش به سینما، و از مهرجویی که آنطور بی‌رحمانه سلاخی شد حرف می‌زد. می‌گفت راز و رمز مهرجویی، خلق زندگی در سینما بود. می‌گفت که چقدر از مهرجویی بزرگ یاد گرفته است. و چه خوب و تحسین‌برانگیز هم یاد گرفته بود؛ فیلم‌های خودش، خود خود زندگی بود. و من چه خوشبخت بودم که با هرچه سرسختی در چنته داشتم ایستادم برای متقاعد کردن و ثبت لحظات درخشان بازیگری‌اش.

source

توسط ecokhabari.ir