فکر می‌کنم که باید بیشتر خجالت بکشم، یا شاید باید بیشتر نشان بدهم که خجالت می‌کشم. وقتی کسی ازم می‌خواهد که خجالت بکشم یا شرم یا حیا کنم، یعنی باید چه کاری کنم؟ باید کاری که نباید را انجام ندهم. از اول هم که دنبال همین بودم، ولی چرا نشد؟ چرا نمی‌شود؟ انگار باید بیشتر خجالت بکشم. یعنی نباید با رفتار خوب دیگران یا به‌خاطر مهربانی خداوند زود از شرمندگی بیرون بیایم. شاید خدا این را می‌خواهد. می‌خواستم چیز دیگری به شما بگویم و نمی‌دانم کدامتان می‌شنوید. این زمینه را هم برای همان چیدم.*تو کدامین گلبرگ زیبایی که در آغوش نسیم زندگی روزگاری هم گذرت به ویرانهٔ من افتاد؟ و من بدبختانه بی‌ادبانه دل نازکت را رنجاندم. تو به من چیزی نمی‌گفتی ولی هستی‌ات بر سرم فریاد می‌زد و فریادت تا امروز همچنان ویرانه‌ام را می‌لرزاند و پر از گرد و خاکم می‌کند. بارها ندیده نگاه پاکت را در آسمانم نقاشی کرده‌ام، ولی دوباره نقاشی‌ات اشک می‌ریزد و باران اشکت سقف ویرانه‌ام را بر خودم آوار می‌کند. کاش… ولی هیچ‌چیز به جای اولش برنمی‌گردد.گاهی می‌خواهم بگویم که کاش نبودم، اما می‌ترسم. می‌ترسم چون به‌گمانم این دعای ناامیدترین‌هاست و من نمی‌خواهم ناامید باشم. امید دارم که خدایی که زیبایی‌اش را در تو می‌تاباند، مهرش را هم بیشتر در تو بتاباند. امید دارم که خداوند بی‌اندازه خشنودت کند تا آن‌چنان بدرخشی که ویرانهٔ من را هم روشن کنی. امید دارم که تو هم خداگونه و با «بسم الله الرحمن الرحیم» در من بنگری. امید دارم…گاهی هم می‌گویم که کاش خدا روزی خیلی نزدیک بغلم کند و بگوید آرام باش و نترس، خودم خواستم که این‌گونه باشی و ببین با تو چه تسبیح مقدسی ساخته‌ام! یا بگوید خودم خواستم که فرو بریزی تا از نو بسازمت و همهٔ‌شما را زودی خشنود خواهم کرد.نمی‌دانم و با این گفته‌ها نمی‌خواهم بر کارهای خودم سرپوش بگذارم. گفتم که می‌خواهم مشق شرمندگی کنم و گفتم که یاد تو ویرانم می‌کند. ولی همه را گفتم تا دوباره در برابر خداوند از تو و از همه بخواهم که ببخشیدم. می‌بخشیدم؟
source

source

توسط